۰۶ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۴۹
صنعت تکدیگری!
1. سرچهارراهی کودک کاری سیگار به دست و آوازخونان به سمتم میآمد. چند قدمیام بود که یکی از رفقاش خودشو زودتر بهم رسوند و گفت: تیمارستان این نزدیکی کجاست این(اشاره به فرد سیگاری و آوازخون) رو ببریمش!؟ برای دو هزار تومن صبح تا شب میاد اینجا!
اونم در جوابش گفت: ...(بوق) نگو!
بعد رو به من کرد و همان طور که بسته پر پولی از جیب کاپشنش درمی آورد گفت: روزی دویست هزار تومن اینجا پول درمیارم عمو!
با خودم یک حساب سرانگشتی که کردم دیدم ماهی 6 میلیون درآمد داره. بدون احتساب مالیات و...
یک دمت گرم با درون مایهای از فحشهای خاک بر سری پروندم و از چراغ رد شدم!
2. در کله پزی با کودکان کاری روبهرو شدم!
موقع سفارش دادن، صاحب مغازه، به خاطر سر و صدا بچهها (کودکان کار) ازم معذرت خواهی کرد. از فرصت استفاده کردم و گفتم: پول رو اول ازشون گرفتی؟ منظورم را فهمید و گفت: مشتریهام هستند و هفتهای دو بار میان اینجا. خوش حساباند! نگران نباش!
همان طور که منتظر آماده شدن سفارشات چرب چیلی اول صبحام بودم! دعواهای لفظی و فیزیکی کودکان کار که مغازه رو سرشون گذاشته بودن هم نگاه می کردم و تو این فکر بودم که زندگانی اینها چ جوریاس؟ چه کسانی اینها را سازماندهی میکنند؟ آیا همه درآمدشون برای خودشون هست یا افراد دیگری هم پشت صحنه هستند؟ اصلا ما باید به این کودکان کمک کنیم؟ تو همین فکر و خیالات بودم که از مغازه خارج شدند و سوار پرایدشون شدند و رفتند و آب مغز ما هم رسید و همه فکرها از ذهنم پرید!
۹۷/۰۳/۰۶