با کمک بر و بچ محل همه وسایل مورد نیاز را در مسجد جمع و جور کردیم. 20 دقیقه به اذان بود که وسایل را در چهارراه پهن کردیم. بساطمون چند فلاکس چای و ظرف حلو و 200 ظرف سوپ خانگی بود به همراه یک زیرانداز مناسب برای رهگذرها.
با الله اکبر اذان کار بچهها هم شروع شد. با قرمزی چراغ، سینیها را برمیداشتند و تعارفکنان به سمت ماشینها میرفتند.
"سلام بر شما. قبول باشه، بفرمایید"
مرسدس، بیامدبلیو، هندا پارت CDI، پراید، پیک موتوری، پیاده همهطور مشتری داشتیم الحمدالله.
بعضی از مردم بالانشین نازنین وقتی جوانان و نوجوانان را با سینی پر از مخلفات ناموزون، آن ساعت، بدون مناسبت و هیچ صدای مداحی خاصی به سمتشان میآمدند ثانیههایی طول میکشید دوزاریشان بیفتد! یکی میپرسید: "قیمتش چند؟" دیگری میگفت: "تو هنوز جوونی برو سراغ یک کار بهتر!" آن یکی فقط نگاه میکرد و حتی زحمت سوال پرسیدن به خودش نمیداد و زیر باد کولر ماشینش کیف میکرد.
به نظرم پخش 200 ظرف نذری در شمال تهران به اندازه هزار نفر در مولوی یا خاوران برابری میکند!
البته که بعضی دیگر لطف بسیار داشتند و تشکرات و التماس دعاهای فراوانی نثارمان میکردند.
در دلم گفتم چه کاری هست که ما باید به اینها (بخوانید مازراتی سوارهای شهرک غرب) افطاری بدهیم!؟
وقتی به خودم آمدم دیدم اصلا اینها و آنها درست کردن یعنی چی؟ ما شاگردان مکتب امام صادق هستیم. شیعیان در زمان امام صادق با مرجعه و زنادقه در کوچه و بازار اختلاط داشتند. چه شده است حال ما که ادعای شیعه جعفری را داریم از همسایههایمان بری شدهایم و بدون اینکه از همسایههایمان شناختی داشته باشیم قضاوت میکنیم؟!