بچه محله امام رضا (علیه السلام)

بچه محله امام رضا (علیه السلام)
محسن ذوالفقاری
بچه محله امام رضا (علیه‌السلام)
طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدرسه» ثبت شده است

١. اینکه در بعضی از مدارس موسیقی و رقص آموزش داده می‌شود دور از انتظار نیست ولی چرا تمام فیلم جشن‌ها از یک آهنگ خاص استفاده شده است؟!
٢. اینکه از این سبک فیلم‌ها فراوان هست؛ دور از واقع نیست ولی چرا بعد از بیانات رهبر معظم انقلاب در جمع معلمان، این‌چنین نشر پیدا می‌کند؟!
٣. اینکه برگزاری چنین جشن‌هایی دور از شأن و جایگاه مدرسه هست؛ قبول می‌کنیم ولی چرا اکثر دانش‌آموزان این سبک از شعرها را حفظ هستند و هم‌خوانی می‌کنند؟!
۴. اینکه همه به این کلیپ‌ها به روش‌های مختلف واکنش نشان دادیم و همه را بازخواست کردیم؛ بد نیست ولی چرا خودمان متخصص نمی‌شویم و مثل گروه به اضافه خنده و عمو جعفری در جهت شادی و نشاط سالم دانش‌آموزان قدمی برنمی‌داریم؟!
۵. اینکه خواسته و ناخواسته در بهتر و بیشتر دیده شدن کلیپ‌های رقص و آواز دانش‌آموزان مشارکت داشتیم حرفی نیست ولی چرا در ترویج کارهای خوبی که در مدارس اتفاق می‌افتد عکس‌العملی نشان نمی‌دهیم؟!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۳۳
محسن ذوالفقاری

قبل‌ترها در مورد مدارسِ بدون در و دیوار فنلاند نوشته بودم و با خود آرزو می‌کردم کاش روزی مدارسمان به این سمت و سو برود و بچه‌ها با عشق و علاقه درس بخوانند و در و دیوار مدرسه آن‌ها را محصور نکند.
امروز وقتی به مدرسه تازه باز شده‌ای در پلدختر رفتم؛ آرزویم برآورده شد! مدرسه‌ای که از سر تقدیر زمانه، بدون در و دیوار شده بود! هنوز وارد مدرسه نشده بودم که دانش‌آموزی گفت: «آقای دوربینی! ازمون عکس بگیر و بگو ما سیل‌زده هستیم و همه خونمون رفته زیر گِل! ولی ما بازم درس می‌خونیم! ما دوباره شهرمون رو می‌سازیم!»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۲۴
محسن ذوالفقاری

امشب در جلسه‌ «از ترکیه چه خبر؟!» دکتر سید بشیر حسینی اول صحبتشان را با این جمله شروع کردند که خاطره تعلق خاطر می‌آورد و نسل شما خاطره کم دارد و به خاطر همین هم خودکشی تو نسل‌های شما و بعد از شما خیلی هست!
تا این جمله را شنیدم بلافاصله اتفاق اسفناک خودکشی یکی از دانش‌آموزان مدرسه که خودش را در حیاط خانه حلق آویز کرده بود و هم‌چنین اتفاقات ماقبل از آن که شامل مشکلات شدید خانوادگی و سفر رفتن‌های متعدد خانواده‌اش و تنها گذاشتن او به بهانه‌های مختلفِ درس و...، علاقه شدید به دوست دخترش و محدودیت‌های ارتباط با او و در نهایت اصرار فراوان برای رفتن به سفر کربلا در اربعین با دوستانش و مخالفت شدید خانواده‌اش، به ذهنم خطور کرد و این اتفاقات را برایم معنادار کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۷ ، ۰۰:۲۰
محسن ذوالفقاری

سر کلاس یکی از دانش آموزان در تخس بودن و اذیت کردن چند سر و گردن از همه بالاتر بود! در حدی که مجبور شدم از کلاس اخراجش کنم! زنگ تفریح وقتی تنها پیداش کردم گفتم مواظب خودت باش! معاونین مدرسه هم ازت راضی نیستند. کم کم باید دعوت اولیاء بشی! در کمال ناباوری در جوابم گفتم: بهتر! دعوتشون کنید تا حداقل منم ببینمشون! صبح که بیدار میشم دارن میرن سرکار. شب هم که میخوام بخوابم از سرکار میان! غذا هر روز منم شده یا پیتزا و ساندویچ یا شامِ شب‌هایِ قبلِ داخل یخچال! روزهای تعطیل هم که خونه هستند انگار نیستند. انگاری من تو این خانه اضافه هستم. اگه من نبودم الان سر زندگی خودشون بودند و زندگی می‌کردند! از هم خداحافظی کردیم و به سمت دوستانش رفت. هنوز چند قدمی ازم دور نشده بود؛ برگشت گفت: البته فکر نکنم بیان! چون سرشون خیلی شلوغه! و من چندان اهمیتی براشون ندارم!

شعر دوست خوبم حجت الاسلام حسین مودب این خاطره مرا بهتر می‌تواند توضیح و تفسیر دهد:

از زمانی که مانده در یادش

پسرک با غم است رو در رو

مثل تنها درخت یک صحرا

خستگی موج می‌زند در او

 

آرزوی پسر شده اینکه

جای فریاد ساعتش به سرش

صبحی از خواب خوش شود بیدار

با صدا و نوازش پدرش

 

صبحی از خواب خوش شود بیدار

و ببیند که مادرش خانه است

در سماور علاقه می‌جوشد

غرق لبخند میز صبحانه است

 

سر درس و کلاس هم ذهنش

مثل گنجشک بی‌پر و بال است

فکر او ظهر! خانه! تنهاییست

و ناهاری که توی یخچال است

 

صحنه‌ی بعد: شب شد و خانه

یک زن و شوهرند، یک فرزند

این طرف کوه حرف با لبخند!

آن طرف: «خسته‌ایم» بی‌لبخند!

 

با خودش حرف می‌زند انگار

پسرک روی تخت زیر پتو

بغض کرده شبیه هر شب باز

نیمه شب هم گذشته اما او

 

کاش می‌شد که حال و روز مرا

یک نفر بود تا که می‌فهمید

کاش می‌شد که مادرم یکبار

خیسی بالش مرا می‌دید

 

مادری شغل حضرت زهراست

افتخار است خانه‌داری تو

مادری ارزش است مادر من

نه فلان منصب اداری تو

 

از همان کودکی شدم محروم

از محبت و عشق! از مادر!

شیر خشک است سهم طفلی که

مادر او شده است "نان" آور!

 

حرف‌هایش هنوز مانده ولی

زیر تیغ سکوت حرفش مرد

خسته از بی‌کسی و تنهایی

پسرک روی تخت خوابش برد

 

پ ن: فرد عکس با فرد متن متفاوت است!

پ ن: باشد که عاقبت طلاق و متارکه والدین به خودکشی و مرگ فرزندان ختم نشود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۷ ، ۲۳:۵۵
محسن ذوالفقاری

 

 

در یک فرصت مناسب در یکی از کلاس‌های هفتم که بعد از برنامه‌های و فعالیت‌های متعدد و آشنایی دوطرفه‌ای که شکل گرفته بود تصمیم گرفتم ذهنیت آن‌ها را در موارد موسیقی، پدر و مادر، مدرسه، مسجد و فساد کشف کنم! کلمات را بر تخته سیاه نوشتم و از آن‌ها خواستم اولین مفاهیمی که به ذهنشان می‌آید بر روی کاغذ بنویسند. نتیجه ای که بسیار جالب و قابل توجه بود نوشته‌های تقریبا مشابه آن‌ها در مورد مسجد بود که آن را محلی برای وقت‌گذرانی می‌دانستند!

آیا حضور جمعیت غالب مسن و بازنشسته در مساجد باعث شکل‌گیری چنین ذهنیتی شده است؟ آیا آن‌ها با شرکت در برنامه‌های مسجد احساس بیهودگی و وقت‌گذرانی پیدا کرده‌اند؟ دانش آموزانی که چندین ساعت در پارک ها و پای بازی‌های کامپیوتری سر می‌کنند چرا مسجد را محلی برای تلف کردن وقت می‌دانند؟ آیا از مسجد انتظارهایی دارند؟ نمی دانم! حتما باید در وقت مناسب دیگر از طریق ترفندهای دیگر علل این ذهنیت را کشف کنم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۲۱
محسن ذوالفقاری

1. امروز ساعت 8 وقتی وارد مدرسه شدم بچه‌ها در حال ورزش بودند و معلم ورزش سر در گوشی فرو کرده بود! نزدیک شدم و از مسابقاتی که هفته پیش برگزار شده بود پرسیدم. خیلی ناراضی بود. از بی‌برنامگی و مسابقات خسته‌کننده و طولانی مخصوص دبستانی‌ها که در یک روز برگزار می‌کنند تا پارتی بازی و باندبازی‌های مسئولان! شاید بی ‌رنامگی و پارتی‌بازی جزء اصول سازمان‌ها و مخصوصا سازمان آموزش و پرورش باشد! نمی دانم! #بگذریم...

2. به اتاق فرهنگی رفتم. معاون فرهنگی از دزدیده شدن هر روز پول‌هایش کلافه بود! تازه امروز خاطی و دزد را پیدا کرده بود. دانش آموز کلاس ششم بود! لات مدرسه! بچه طلاق! و به شدت مشکل عاطفی و اخلاقی داشت! به دفتر مدرسه احراز شد. خیلی خونسرد و آرام! بدون هیچ ترسی اعتراف می کرد هر چند روز بار یکبار از کیف معلم‌ها و معاون‌ها 50تا 100 هزار تومان میقاپد! معاون‌ها عکس العمل آن چنان سختی و محکمی با او نشان ندادند و این مرا ناراحت کرد! شاید بعضی جاها دعوا کردن و داد و فریاد زدن از ملزومات کار تربیتی باشد! نمی دانم! #بگذریم...

3. معلم ورزش که در حال گرفتن تست و امتحان ورزش در اتاق تربیت بدنی بود ازم خواست تا  داخل حیاط مدرسه بالا سر بچه‌ها باشم. کلاس چهارمی بودند، فحش‌های کاف‌دار از لب و دهانشان مثل گل و بلبل می‌ریخت بیرون! البته متوجه حضور من نشدند شاید اگر من را می‌دیدند درجه فحش‌ها پایین‌تر می‌آمد! البته شاید! نمی‌دانم! #بگذریم...

4. آخر زنگ ورزش همه بچه‌ها را جمع کردم و سرکلاس رفتیم، کیف ها را برداشتیم، چند کلمه صحبت کردم و با وعده بازی و جایزه آن‌ها را راهی نمازخانه کردم تا کمی به آن ها وضو و نماز یاد بدهم. به محض اینکه در نمازخانه را باز کردم بوی خوشی که حاصل عرق و جوراب بچه های قبلی بود از نماز خانه زد بیرون! اولین نفر خودم حالم بهم خورد! چون نزدیک زنگ هم بود تصمیم گرفتم آن ها را راهی سرویس‌ها و منزل‌هایشان کنم! شاید با این فضای نامناسب نمازخانه خاطره‌ی خوبی از اولین نماز زندگی‌اشان باقی نمی‌ماند! نمی‌دانم! بگذریم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۱۱
محسن ذوالفقاری