بچه محله امام رضا (علیه السلام)

بچه محله امام رضا (علیه السلام)
محسن ذوالفقاری
بچه محله امام رضا (علیه‌السلام)
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معلم ورزش» ثبت شده است

دیشب یکسری به باشگاه تکواندو بچه‌های مسجد زدم. در حال مبارزه بودند. در فینال قبل از شروع مبارزه یکی از بچه‌ها دست‌هایش به حالت دعا گرفت و زیر لب زمزمه‌ای کرد. بلافاصله مربی ازش پرسید: دعا می‌کنی برنده بشی؟ حالا اگه بازنده شدی چی؟! خیلی راحت و با رضایت خاطر در جواب گفت: خب خدا نخواسته دیگه! مربی که انتظار همچین جوابی از پسربچه ده یازده ساله نداشت به وجد آمد و از بقیه خواست به خاطر معرفتش تشویقش کنند!

در حدیث داریم پیامبر ـ صلّى الله علیه و آله و سلّم ـ در شب معراج از خداوند سبحان سؤال کرد: پروردگارا! ارزشمندترین کار چیست؟ خداوند ـ عزّوجلّ ـ در پاسخ فرمود: در نزد من چیزى از توکّل و اعتماد بر من و رضا به داده من برتر نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۷ ، ۰۰:۲۷
محسن ذوالفقاری

1. امروز ساعت 8 وقتی وارد مدرسه شدم بچه‌ها در حال ورزش بودند و معلم ورزش سر در گوشی فرو کرده بود! نزدیک شدم و از مسابقاتی که هفته پیش برگزار شده بود پرسیدم. خیلی ناراضی بود. از بی‌برنامگی و مسابقات خسته‌کننده و طولانی مخصوص دبستانی‌ها که در یک روز برگزار می‌کنند تا پارتی بازی و باندبازی‌های مسئولان! شاید بی ‌رنامگی و پارتی‌بازی جزء اصول سازمان‌ها و مخصوصا سازمان آموزش و پرورش باشد! نمی دانم! #بگذریم...

2. به اتاق فرهنگی رفتم. معاون فرهنگی از دزدیده شدن هر روز پول‌هایش کلافه بود! تازه امروز خاطی و دزد را پیدا کرده بود. دانش آموز کلاس ششم بود! لات مدرسه! بچه طلاق! و به شدت مشکل عاطفی و اخلاقی داشت! به دفتر مدرسه احراز شد. خیلی خونسرد و آرام! بدون هیچ ترسی اعتراف می کرد هر چند روز بار یکبار از کیف معلم‌ها و معاون‌ها 50تا 100 هزار تومان میقاپد! معاون‌ها عکس العمل آن چنان سختی و محکمی با او نشان ندادند و این مرا ناراحت کرد! شاید بعضی جاها دعوا کردن و داد و فریاد زدن از ملزومات کار تربیتی باشد! نمی دانم! #بگذریم...

3. معلم ورزش که در حال گرفتن تست و امتحان ورزش در اتاق تربیت بدنی بود ازم خواست تا  داخل حیاط مدرسه بالا سر بچه‌ها باشم. کلاس چهارمی بودند، فحش‌های کاف‌دار از لب و دهانشان مثل گل و بلبل می‌ریخت بیرون! البته متوجه حضور من نشدند شاید اگر من را می‌دیدند درجه فحش‌ها پایین‌تر می‌آمد! البته شاید! نمی‌دانم! #بگذریم...

4. آخر زنگ ورزش همه بچه‌ها را جمع کردم و سرکلاس رفتیم، کیف ها را برداشتیم، چند کلمه صحبت کردم و با وعده بازی و جایزه آن‌ها را راهی نمازخانه کردم تا کمی به آن ها وضو و نماز یاد بدهم. به محض اینکه در نمازخانه را باز کردم بوی خوشی که حاصل عرق و جوراب بچه های قبلی بود از نماز خانه زد بیرون! اولین نفر خودم حالم بهم خورد! چون نزدیک زنگ هم بود تصمیم گرفتم آن ها را راهی سرویس‌ها و منزل‌هایشان کنم! شاید با این فضای نامناسب نمازخانه خاطره‌ی خوبی از اولین نماز زندگی‌اشان باقی نمی‌ماند! نمی‌دانم! بگذریم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۱۱
محسن ذوالفقاری