همهی شما احتمالا با من برخورد داشتید ولی مطمئنم هیچ کدومتون منو هنوز نمیشناسید! من هر روزی ممکنه به یک شکل و قیافهای دربیام! یک روز با کراوات و یک روز با چفیه! یک روز تحصیل کرده باشم و یک روز بیسواد! یک روز با شلوار جین و یک روز با شلوار شش جیب! یک روز بیدین باشم و یک روز بادین! یک روز با مسلمونا چرخ بخورم و یک روز با لاییکها! بستگی داره حسم چی میگه!
من کاری به کار عقل و استدلال و دلیل و منطق و فکر ندارم. هر چیزی که حس کنم درسته، حتما درسته! و هرچیزی هم حس کنم درست نیست حتما غلطه!
اصلا من با حس زندگی میکنم! البته کتاب هم میخونم! ولی کتابهایی میخونم که بتونند حس من رو تهییج کنند وگرنه هر کتابی غیر از این، به درد جرز لای دیوار میخوره!
رسانه هم از همه بیشتر دوست دارم چون بیشتر با حس کار داره. هر رسانهای که درجه عقلانیتش بالا بره آشغاله و دروغ محضه!
فقط هم از آدمهایی خوشم میاد که با حرفهاشون حس آدمو دربیارن! نه لج آدمو!
از نظر بقیه شاید اطرافیانم از همه مهمتر هستند ولی از نظر خودم، خودم از همه مهمترم!
یکی از علائم من اینه، وقتی با من حرف میزنی، به حرفات دل نمیدم! اصلا گوش نمیدم چی داری میگی! چون در حال آماده کردن جواب هستم تا با شدیدترین حالت ممکن بکوبم تو صورتت! در بحثها هم هیچوقت کم نمیارم و از واژه «نمیدونم» اصلا استفاده نمیکنم چون حس منیّتم خدشهدار میشه! پس من، به همه چیز جواب میدم و همه چیو میدونم!
اصلا حس در محسن هست و محسن بدونِ حس، منِ تنهایی بیش نیست!
راستی مگه «من»، فقط محسن هستم!؟ مگه فقط در محسن، حس هست!؟ پس این متنی که خواندید «من» بقیه هست و به «منِ» خودم کاری نداشتم! حمله به خودی که کار «من» نیست؛ چون کل حسهایم بهم میریزه!