قبل از ورود به دنیای مجازی برای خودم قرار مدارهایی گذاشتم و باید و نبایدهایی. یکی از قرارها این بود که باید از مردان و زنان بزرگ بنویسم و بخشی از آلبوم مجازستانم را با تصاویر آنان مزین کنم. هر موقع هم سوژهای از این دست مییابم بعد از چندین ساعت مطالعه و تحقیق دست به قلم میشوم تا یادداشتی جامع و کامل و در خورِ شأن بنویسم که همیشه هم در این هنگام ترس همه وجودم را میگیرد که نکند عظمت کارِ آنان در کلمات و واژگانم محصور شود و از پسِ این مهم خوب برنیایم. این بار موردِ موردنظرم را در صفحه اینستاگرام یکی از روزنامهنگاران مطرح کشوری کشف کردم. سه قهرمان متفاوت. به وجد آمدم ولی هرچه کپشن را بالا و پایین کردم اسمی از آنها ندیدم! کامنتها را هم زیر و رو کردم ولی چیزی دست گیرم نشد! علامه گوگل هم کاری نتوانست برایم بکند! ناامید شدم و پکر! با خودم گفتم چند روزی صبر کنم تا خبرگزاری صداوسیمایی چیزی از اسم آنها رونمایی کند ولی خبری نشد که نشد!
اما داستان این سه نوجوان همانند داستان پترس آن پسرک هلندی است ولی با این تفاوت که یکی عین واقعیت است و یکی دروغی توخالی! یکی اصل ایران است و یکی جنس تقلبی خارجی! یکی هیچ نام و نشانی ندارد یکی اسم و نامی ساختگی دارد! یکی در صداوسیما برای مردمانمان غریب است یکی در کتابهای درسی برای دانشآموزانِ چند نسلمان قریب!
این سه بزرگ مردِ کوچک وقتی آتشسوزی بادامها و مراتع اطراف روستای «کوه برد» دهدشت شروع شد، پیراهنهای خود را درآوردند، خیس کردند و به دل آتش زدند و پیش از رسیدن نیروهای امدادی و کمکی جلوی پیشروی آتش به مراتع و جنگلها را گرفتند. خداقوت به این پهلوانانی که سیکس پک ندارند ولی شجاعت و جرأتی دارند مردانه!
پ ن: دمِ عکاس این عکس گرم که حداقل این قاب را به یادگار گذاشت تا تاریخ این نوجوانان دهه هشتادی را فراموش نکند...