هفتهای یکی دوبار بچههای رده، بولوار دوم و پنجتن قرار فوتبال داشتند. شبها با خواهش و التماس از پدر و مادرم اجازه میگرفتم تا خانه مادربزرگم بخوابم تا صبح بتوانم در آن جمع حرفهای حضور داشته باشم. نماز صبح را که میخواندیم هنوز هوا گرگ و میش بود که به همراه دایی کوچکم توپ پلاستیکی سهلایه را از تو انباری برمیداشتیم، سوار موتور میشدیم و به فنسِ پارک پنجتن میرفتیم. یکی از بچه محلها به نام «ممد ترک» را هم سر راهمان برمیداشتیم. با اینکه همه در فوتبال برای خودشان یلی بودند ولی بازی بدون «ممد ترک» را بازی نمیدانستند. این را از آه و حسرتها و حرف و حدیثهایشان در روزهایی که او نبود فهمیده بودم. استاد دربیل و حرکات نمایشی بود. مهارتی عجیب در گل زدن در دروازه کوچک داشت. دروازه بزرگ هم که بازی میکردیم از شوتهای سرکش و ضربههای قیچی برگردانش کیف میکردیم و گاهاً حرص میخوردیم! همیشه هم بعد از هر بازی حتما یک جایی از دست و پایش زخمی زیلی بود. آن زمان در همان حال و هوای بچگیام و در رویاهای افسانهایام او را در لباس تیم ملی ایران میدیدم و سرکوک بودم که پیش بقیه کلاس خواهم گذاشت که: «این ممد ترک رو که میبینید الان برای خودش کسی شده یک زمانی ما براش کسی بودیم! با موتور میرفتیم دنبالش میآوردیمش با ما فوتبال بازی کنه! دست پاش زیر تکرهای ما زخم برداشته که الان دست و پا پیدا کرده!» اما نشد که نشد. او الان سنی ازش گذشته و با هنر دستهایش در کارهای فنی روزگار میگذارند. الان حسرت میخورم که کاش یک روز از آن روزها گوشی کا٨١٠ دایی بزرگم را تَک میزدم و چند ثانیه از او به یادگار فیلم میگرفتم. . این داستان را نگفتم که «ممد ترک» را با «آرات حسینی» مقایسه کنم. نگفتم که فوتبال آپارتمانی اینستاگرامی «آرات» را با فوتبال زمین خاکی آسفالتی «ممد ترک» به نقد بکشانم. نگفتم که آینده آرات حسینی را پیشگویی کنم. نگفتم تا پدیده ستارهسازی به سبک آرات را به چالش بکشانم. حتی دوست ندارم از پدر او صحبت کنم که آیا او کودکآزار است و آرات را ربات دست خودش کرده یا نه؟
این داستان را گفتم تا بگویم همانطور که دوست داشتم «ممد ترکِ» بچهی پایین شهرِ مشهد را در تیم ملی کشورم ببینم به همان اندازه دوست دارم«آرات حسینیِ» مشهور ۶سالهای که همه باشگاههای مطرح جهان دنبالش هستند و مسی زیر پستش کامنت میذارد: «کلاس بالایی در حرکاتت میبینم» را هم در لباس تیم ملی ایران ببینم و همانند پدرش ثانیهشماری میکنم در دومین حضورش در جام جهانی، جام را از آن ایران کند و بالای سرش ببرد. اما همانقدر که برای دیدن آن لحظات شوق و ذوق دارم همان اندازه دوست دارم در طول رسیدن به این اهداف، آرات و خانوادهاش با آرامش و بدون شتابزدگی و حاشیه قدم بردارند.
دوست دارم آرات این قدر زود وارد بازی بزرگان نشود و آینده بزرگ خود را با بازیهای بهظاهر بزرگانه خراب نکند!
دوست دارم آرات در دنیای بچگیاش هم فوتبال بازی کند هم بازیهای بچگانهاش را داشته باشد!
دوست دارم اگر ضربهای به توپ میزند همهاش برای عشق خودش باشد نه تعداد لایک اینستاگرامش!
دوست دارم استعدادش کالایی و ابزاری نشود!
دوست دارم فرصتی برای او باشد تا هر موقع تواناییاش را پیدا کرد خودش این مسیر را انتخاب کند و اگر هم خواست تغییر مسیر بدهد قدرت و جرئت و غیرت آن را داشته باشد!
دوست دارم برد باخت را با هم تجربه کند!
دوست دارم مثل ریچارد ساندراک نشود و از فوتبال و مهمتر از فوتبال از پدرش فاصله نگیرد!
دوست دارم همان طور که باشگاه لیورپول به هر دلیلی اجازه نمیدهد عکس و فیلم از آرات بیرون بیاید پدرش هم همین سیاست را پیش بگیرد و او را از صفحات اینستاگرام و جلوی چشمها و دیدهها پاک کند!
دوست دارم سالها دور از رسانه و حواشیاش باشد و خودآگاهانه و خداباورانه در مسیر استعدادش تلاش کند!
دوست دارم آرات را به یکباره در لباس تیم ملی ایران ببینمش و ذوقزده بشوم!
پ ن: ریچارد ساندراک در کودکی تحت نظارت پدرش تمرینهای سخت بدنسازی انجام میداد. مدتها مورد توجه رسانهها بود و به او لقب هرکول کوچک یا آرنولد کوچک داده بودند. بعدها اما در دوران بزرگسالی از دنیای ورزش فاصله گرفت و حال با پدرش روابط تیره و تاری دارد.