به خانه برگردیم...
قدیم تر ها ایام تابستان که می شد اطلاعیه هایی بیشتری دیده میشد. تابستانها فصل نوجوانی بود در زیر گنبد فیروزه ای. خیلی از مساجد طرح تابستانی داشتند وحتی رقابتی هم بود بینشان در جذب مخاطب.
میرفتیم مسجد و هر کسی که هنری داشت، خالصانه به میدان می آورد.
آقا داوود استاد دانشگاه بود اما قرآن درس می داد. آقا صادق خوشنویسی یاد می داد و آقا مهدی بالاسرمان بود در بعدازظهرهای فوتبالی در مدرسه ی کنار مسجد. آقا کریم هم مسئول کل طرح بود که بعد از ظهر از سر کار مستقیم می آمد مسجد. پاسدارهای مسجد هم آموزش نظامی میدادند بهمان. جمعه ها یکی در میان میرفتیم کوه و یک هفته هم فیلم سینمایی جنگی با ویدئو میدیدیم و بعدش دسته جمعی سمت نماز جمعه. بین بچه ها رقابتی افتاده بود در خرید عکس های برچسبی تمثال حضرت آقا از فروشگاه مسیر مصلی و این سنت، نسل به نسل منتقل میشد.
این نوستالژی ها برای کیفور شدن از خاطرات قدیمی نبود. دعوت به رجعتی بود در باب یک تجربه موفق اما فراموش شده. وقتی مساجد از این برنامه ها خالی شود، چاره ای نیست جز سرگرمی نوجوانان با شبکه های مجازی و خیابان گردی های بی حاصل.
سوراخ دعا را گم کرده ایم و در بالا بالا ها در برنامه های پیچیده و پرهزینه و راهبردهای کلان فرهنگی و... دنبال راه چاره میگردیم. اما همین برنامه ها بود که نسلی از بچه های مسجدمان تربیت کرد که الان هر کدام فعال فرهنگی اند.
به عاریت از آن برنامه تلویزیونی، عرض میکنم "به خانه برگردیم". منکر تاثیر اسباب و ابزارهای نو نیستم، اما از خانه اصلی مان غافل نشویم.