غبطه میخورم!
امسال به یکی از مسیرهای منتهی به مشهد رفتم تا که خیل عاشقان را ببینم. عاشقانی که برای رسیدن به معشوقشان کیلومترها در شبها و روزها در هوای سرد و جادههای خطرناک پیادهروی میکنند. عاشقانی که با وجود آن همه خستگی و درد پا و بدن وقتی چایی تعارف میکنی به رویت لبخند میزنند و دعای خیر برایت میکنند. عاشقانی که تنها امیدشان نفسزدن در این مسیر است. چرا که یقین دارند از این طریق امیدشان ناامید نمیشود.
و من به حال و امید و شعف و عاشقی آنها غبطه میخورم. به نوجوان 15 ساله ای که از سبزوار آمده بود و 7روز در مسیر بود غبطه میخورم. به پیرزنی که که کوله به دوش خودش را کشان کشان به جلو میکشد غبطه میخورم. به مردی که پسر پا شکسته اش را بر کولش حمل میکرد غبطه میخورم. به خادمانی که از زندگی خودشان گذشته بودند و جهت آسایش و پذیرایی از زائران با دل و جان خدمت میکردند غبطه میخورم. اینجا همهاش درسِ از خودگذشتی است. و من چه ام؟! #هیچ یک هیچ پر مدعا که خود خوب پنداری اش کار دستش داده است. تازه میخواهد معنی زندگی و گذشتن از خود را درک کند، تازه میخواهد به خود بیاید. کاش این روزهای آخرین ماه صفر پایانی نداشت.
پ ن: آخرین روزهای ماه صفر فرصتی هست برای مشهدیها تا امضای دو ماه نوکریشان را با خدمت به زائران امام رضا از حضرتش بگیرند.