بچه محله امام رضا (علیه السلام)

بچه محله امام رضا (علیه السلام)
محسن ذوالفقاری
بچه محله امام رضا (علیه‌السلام)
طبقه بندی موضوعی

۳۴ مطلب با موضوع «تجربه‌نوشت» ثبت شده است

دیشب یکسری به باشگاه تکواندو بچه‌های مسجد زدم. در حال مبارزه بودند. در فینال قبل از شروع مبارزه یکی از بچه‌ها دست‌هایش به حالت دعا گرفت و زیر لب زمزمه‌ای کرد. بلافاصله مربی ازش پرسید: دعا می‌کنی برنده بشی؟ حالا اگه بازنده شدی چی؟! خیلی راحت و با رضایت خاطر در جواب گفت: خب خدا نخواسته دیگه! مربی که انتظار همچین جوابی از پسربچه ده یازده ساله نداشت به وجد آمد و از بقیه خواست به خاطر معرفتش تشویقش کنند!

در حدیث داریم پیامبر ـ صلّى الله علیه و آله و سلّم ـ در شب معراج از خداوند سبحان سؤال کرد: پروردگارا! ارزشمندترین کار چیست؟ خداوند ـ عزّوجلّ ـ در پاسخ فرمود: در نزد من چیزى از توکّل و اعتماد بر من و رضا به داده من برتر نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۷ ، ۰۰:۲۷
محسن ذوالفقاری

امسال به یکی از مسیرهای منتهی به مشهد رفتم تا که خیل عاشقان را ببینم. عاشقانی که برای رسیدن به معشوقشان کیلومترها در شب‌ها و روزها در هوای سرد و جاده‌های خطرناک پیاده‌روی می‌کنند. عاشقانی که با وجود آن همه خستگی و درد پا و بدن وقتی چایی تعارف می‌کنی به رویت لبخند می‌زنند و دعای خیر برایت می‌کنند. عاشقانی که تنها امیدشان نفس‌زدن در این مسیر است. چرا که یقین دارند از این طریق امیدشان ناامید نمی‌شود.

و من به حال و امید و شعف و عاشقی آن‌ها غبطه می‌خورم. به نوجوان 15 ساله ای که از سبزوار آمده بود و 7روز در مسیر بود غبطه می‌خورم. به پیرزنی که که کوله به دوش خودش را کشان کشان به جلو می‌کشد غبطه می‌خورم. به مردی که پسر پا شکسته اش را بر کولش حمل می‌کرد غبطه می‌خورم. به خادمانی که از زندگی خودشان گذشته بودند و جهت آسایش و پذیرایی از زائران با دل و جان خدمت می‌کردند غبطه می‌خورم. این‌جا همه‌اش درسِ از خودگذشتی است. و من چه ام؟! #هیچ یک هیچ پر مدعا که خود خوب پنداری اش کار دستش داده است. تازه می‌خواهد معنی زندگی و گذشتن از خود را درک کند، تازه می‌خواهد به خود بیاید. کاش این روزهای آخرین ماه صفر پایانی نداشت.

پ ن: آخرین روزهای ماه صفر فرصتی هست برای مشهدی‌ها تا امضای دو ماه نوکریشان را با خدمت به زائران امام رضا از حضرتش بگیرند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۷ ، ۰۰:۰۵
محسن ذوالفقاری

سر کلاس یکی از دانش آموزان در تخس بودن و اذیت کردن چند سر و گردن از همه بالاتر بود! در حدی که مجبور شدم از کلاس اخراجش کنم! زنگ تفریح وقتی تنها پیداش کردم گفتم مواظب خودت باش! معاونین مدرسه هم ازت راضی نیستند. کم کم باید دعوت اولیاء بشی! در کمال ناباوری در جوابم گفتم: بهتر! دعوتشون کنید تا حداقل منم ببینمشون! صبح که بیدار میشم دارن میرن سرکار. شب هم که میخوام بخوابم از سرکار میان! غذا هر روز منم شده یا پیتزا و ساندویچ یا شامِ شب‌هایِ قبلِ داخل یخچال! روزهای تعطیل هم که خونه هستند انگار نیستند. انگاری من تو این خانه اضافه هستم. اگه من نبودم الان سر زندگی خودشون بودند و زندگی می‌کردند! از هم خداحافظی کردیم و به سمت دوستانش رفت. هنوز چند قدمی ازم دور نشده بود؛ برگشت گفت: البته فکر نکنم بیان! چون سرشون خیلی شلوغه! و من چندان اهمیتی براشون ندارم!

شعر دوست خوبم حجت الاسلام حسین مودب این خاطره مرا بهتر می‌تواند توضیح و تفسیر دهد:

از زمانی که مانده در یادش

پسرک با غم است رو در رو

مثل تنها درخت یک صحرا

خستگی موج می‌زند در او

 

آرزوی پسر شده اینکه

جای فریاد ساعتش به سرش

صبحی از خواب خوش شود بیدار

با صدا و نوازش پدرش

 

صبحی از خواب خوش شود بیدار

و ببیند که مادرش خانه است

در سماور علاقه می‌جوشد

غرق لبخند میز صبحانه است

 

سر درس و کلاس هم ذهنش

مثل گنجشک بی‌پر و بال است

فکر او ظهر! خانه! تنهاییست

و ناهاری که توی یخچال است

 

صحنه‌ی بعد: شب شد و خانه

یک زن و شوهرند، یک فرزند

این طرف کوه حرف با لبخند!

آن طرف: «خسته‌ایم» بی‌لبخند!

 

با خودش حرف می‌زند انگار

پسرک روی تخت زیر پتو

بغض کرده شبیه هر شب باز

نیمه شب هم گذشته اما او

 

کاش می‌شد که حال و روز مرا

یک نفر بود تا که می‌فهمید

کاش می‌شد که مادرم یکبار

خیسی بالش مرا می‌دید

 

مادری شغل حضرت زهراست

افتخار است خانه‌داری تو

مادری ارزش است مادر من

نه فلان منصب اداری تو

 

از همان کودکی شدم محروم

از محبت و عشق! از مادر!

شیر خشک است سهم طفلی که

مادر او شده است "نان" آور!

 

حرف‌هایش هنوز مانده ولی

زیر تیغ سکوت حرفش مرد

خسته از بی‌کسی و تنهایی

پسرک روی تخت خوابش برد

 

پ ن: فرد عکس با فرد متن متفاوت است!

پ ن: باشد که عاقبت طلاق و متارکه والدین به خودکشی و مرگ فرزندان ختم نشود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۷ ، ۲۳:۵۵
محسن ذوالفقاری


این کلیپِ کوتاه از چند جهت توجه‌ام را جلب کرد.

1. مداحیِ نوجوانی از حفظ و با تسلط کافی
2. شعری پرمحتوا
3. همراهی کامل دیگر نوجوانان
4. حضور یک روحانیِ جوان در جمع سینه‌زن‌ها و در کنار مداح
5. نورپردازی و دکور مناسب
6. لوگوهای کنار صفحه!

این شعر دیرینه، شعارِ ما بسیجی‌ها
باید گذشت از دنیا به آسانی
باید مهیا شد بهر قربانی
مولا حسین مولا، مولا حسین مولا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۷ ، ۲۳:۳۹
محسن ذوالفقاری

مسجد توفیق واقع در احمدآباد مشهد به مناسبت عید غدیر جشنی متفاوت و جذاب برای نوجوانان محله خود برگزار کرد.
جوانان این مسجد قسمتی بزرگی از زیرزمین مسجد را، به بازی لیزرتک اختصاص داده بودند. قسمتی دیگر چند جوان خوش مشرب و جذاب از یک اتاقک کوچک حداکثر استفاده کرده بودند؛ با یک لب‌تاپ و تخته وایت برد و دو زنگ قرمز و زرد، مسابقه هوش برتر برگزار می‌کردند. در اتاقی دیگر، نوجوانان در حال انجام مسابقه تیزبین و برج هیجان بودند. در بخش دیگر همان اتاق، بازی فوتبال با ماشین کنترلی چند نفری را درگیر خودش کرده بود! گوشه‌ای دیگر نیز بساط بازی والیبال نشسته پهن بود! در حیاط مسجد هم مسابقه مهیج نجات آب درحال اجرا بود!

مبهوط سلیقه، درایت، دقت، جرات و کوشش جوانان این مسجد شدم که توانسته بودند با ایده‌های جالب و جذاب نوجوانان منطقه خودشان را جذب کنند و خاطره‌ای خوش برایشان رقم بزنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۷ ، ۰۰:۴۸
محسن ذوالفقاری

 

 

در یک فرصت مناسب در یکی از کلاس‌های هفتم که بعد از برنامه‌های و فعالیت‌های متعدد و آشنایی دوطرفه‌ای که شکل گرفته بود تصمیم گرفتم ذهنیت آن‌ها را در موارد موسیقی، پدر و مادر، مدرسه، مسجد و فساد کشف کنم! کلمات را بر تخته سیاه نوشتم و از آن‌ها خواستم اولین مفاهیمی که به ذهنشان می‌آید بر روی کاغذ بنویسند. نتیجه ای که بسیار جالب و قابل توجه بود نوشته‌های تقریبا مشابه آن‌ها در مورد مسجد بود که آن را محلی برای وقت‌گذرانی می‌دانستند!

آیا حضور جمعیت غالب مسن و بازنشسته در مساجد باعث شکل‌گیری چنین ذهنیتی شده است؟ آیا آن‌ها با شرکت در برنامه‌های مسجد احساس بیهودگی و وقت‌گذرانی پیدا کرده‌اند؟ دانش آموزانی که چندین ساعت در پارک ها و پای بازی‌های کامپیوتری سر می‌کنند چرا مسجد را محلی برای تلف کردن وقت می‌دانند؟ آیا از مسجد انتظارهایی دارند؟ نمی دانم! حتما باید در وقت مناسب دیگر از طریق ترفندهای دیگر علل این ذهنیت را کشف کنم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۲۱
محسن ذوالفقاری

همیشه از رفتار هیئت امنا گله‌مند بودم.  شنیدن این خبر هم برایم عادی شده که: «هیئت امنای مسجد، بچه‌های کانون یا بسیج را از فلان مسجد بیرون کرده‌اند»

خلاصه پیش یکی از رفقا از شیوه رفتاری هیئت امنا با جوانان گله می‌کردم که گفت:

- تا حالا دستشویی‌های مسجد رو شستی!؟ 

- برق از سرم پرید!

-حق داری تعجب کنی. البته منکر ضعف‌های هیئت امناها نیستم اما همیشه میگن یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به دیگران.

 

بچه‌های تشکل مسجد، چقدر به برنامه‌های عمومی مسجد (برگزاری دعا، قرآن، مراسمات و ...) کمک می‌کنند؟ اصلا تا به حال شده، چند ساعتی به خادم کمک کنند؟ تا به حال شده یکی از مشکلات سخت افزاری مسجد را حل کنند؟

باید در دل کار بود و دلسوزانه بدون منت خدمت کرد. گاه مشکل از هر دو طرف است! انتظار همکاری بد نیست. به شرطی که مشارکت دو طرفه باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۱۹
محسن ذوالفقاری

برای تاسیس یک باشگاه ورزشی که هیچ تجربه‌ای نداشتیم نیازمند این بودیم که نحوه عملکرد مجموعه‌های ورزشی را بررسی کنیم. در لابه‌لای باشگاه‌های متعدد سری به یکی از باشگاه‌های مسجدی زدیم و با دیدن مناظری سوالی ذهنمان را درگیر کرد.

ورزش رزمی مختلط(البته در رده سنی کودک و نوجوان که این نیز برازنده نیست)، موسیقی معمول در همه باشگاه‌ها و عکس‌های عرف بدنسازی... با خود گفتم در زیرزمین سجده‌گاه مومنین چه خبر است!

سوال این است سنخیت رقبات مسجد با شغل‌های مکروه، حرام و... چیست؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۵۳
محسن ذوالفقاری

مشکلی که در مسجد گریبان‌گیر شد حضور فردی به ظاهر ساده‌لوح ولی در باطن بسیار باهوش و خوش زبان در مسجد بود!
شاید سوالی که برایتان پیش بیاید این است که فردی با این ویژگی چگونه می‌تواند مشکل ایجاد کند!؟ در ادامه بحث متوجه خواهید شد!
یک روز وقتی از درب مسجد خارج شدم و او را به حالت غیر معمول! با بچه‌های حلقه دیدم متوجه خطر او شدم. تمام تلاش خودم را کردم تا اقدام ضربتی نداشته باشم! و فقط بچه‌ها را از او دور کنم.

وقتی مسئله را به مسئول بالادستی ام اطلاع دادم او هم ابراز نگرانی کرد و قبل از من متوجه خطر او شده بود ولی گفت: فقط باید با احتیاط وارد عمل شویم و به فکر چاره باشیم چرا او از وابستگان یکی از هیئات امنا مسجد هست و از طرف او جذب این مسجد شده است و ممکن است رفتار ناصحیح و بدون مدرک وسند ما، موجب اختلال کار ما در مسجد شود!
با اینکه اصلا نمی‌توانستم درک و هضم کنم ولی چاره‌ای نداشتم جز اینکه از تجربه دیرین او که به کرار برایم اثبات شده بود تبعیت کنم تا در موقعیت مناسب با دلیل و مدرک اقدام جدی صورت گیرد.
در این مدت فقط سعی کردم به صورت  مستقیم و غیر مستقیم بچه ها را از او دور نگه دارم و مانع ارتباط گیری او با بچه ها شوم و تا حد زیادی هم موفق بودم  که این مهم باعث نفرت و انزجار هرچه بیشتر او از من شده بود!
حس تنفر و انزجار او وقتی بروز کرد که خیلی مرموزانه  یکی از حساس‌ترین افراد حلقه را به دام انداخته بود و بعد از قربون صدقه رفتن او! و بد و بیراه گفتن به من، تهدید کرده بود هرکس با من در ارتباط باشد یک روز در خیابون او را چاقو چاقو می کند! این حرف او در بین بچه‌ها پخش شده بود و بچه‌ها به طور اخص آن فرد صید شده! از شدت ترس به طور کامل ارتبطاشان با مسجد قطع شد.
حال دیگر جای ملاحظه کاری نبود! یک شب بعد از نماز و قرآن وقتی مسجد تقریبا خالی شده بود، من و چند تا از مربی‌ها و خادم مسجد سراغش رفتیم. چنان نعره‌ای زدم که فرد مورد نظر چند قدم با سمت عقب رفت و بعد شروع کردم به او تشر زدن  و تهدید کردن. کار به جایی رسید که نزدیک بود به دعوای فیزیکی خیلی جدی برسد که خادم مسجد جدامون کرد و مرا به آشپزخانه برد. مابقی مربی‌ها هم او را به بیرون مسجد بردند و کاری کردند که دیگر پایش را به مسجد نگذاشت! و از همه مهم‌تر سراغ بچه‌ها نیاید!
البته ناگفته نماند که بعد از این قضیه از طرف همان فردی که جزء هیئات امنا بود مورد بازخواست قرار گرفتیم!
خلاصه بعد از آن با تلاش دوباره مربی‌ها و برگزاری برنامه‌های متنوع، افراد دوباره برگشتند و بعد از بازه زمانی تقریبا طولانی کار به روال خودش افتاد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۱۸
محسن ذوالفقاری

1. امروز ساعت 8 وقتی وارد مدرسه شدم بچه‌ها در حال ورزش بودند و معلم ورزش سر در گوشی فرو کرده بود! نزدیک شدم و از مسابقاتی که هفته پیش برگزار شده بود پرسیدم. خیلی ناراضی بود. از بی‌برنامگی و مسابقات خسته‌کننده و طولانی مخصوص دبستانی‌ها که در یک روز برگزار می‌کنند تا پارتی بازی و باندبازی‌های مسئولان! شاید بی ‌رنامگی و پارتی‌بازی جزء اصول سازمان‌ها و مخصوصا سازمان آموزش و پرورش باشد! نمی دانم! #بگذریم...

2. به اتاق فرهنگی رفتم. معاون فرهنگی از دزدیده شدن هر روز پول‌هایش کلافه بود! تازه امروز خاطی و دزد را پیدا کرده بود. دانش آموز کلاس ششم بود! لات مدرسه! بچه طلاق! و به شدت مشکل عاطفی و اخلاقی داشت! به دفتر مدرسه احراز شد. خیلی خونسرد و آرام! بدون هیچ ترسی اعتراف می کرد هر چند روز بار یکبار از کیف معلم‌ها و معاون‌ها 50تا 100 هزار تومان میقاپد! معاون‌ها عکس العمل آن چنان سختی و محکمی با او نشان ندادند و این مرا ناراحت کرد! شاید بعضی جاها دعوا کردن و داد و فریاد زدن از ملزومات کار تربیتی باشد! نمی دانم! #بگذریم...

3. معلم ورزش که در حال گرفتن تست و امتحان ورزش در اتاق تربیت بدنی بود ازم خواست تا  داخل حیاط مدرسه بالا سر بچه‌ها باشم. کلاس چهارمی بودند، فحش‌های کاف‌دار از لب و دهانشان مثل گل و بلبل می‌ریخت بیرون! البته متوجه حضور من نشدند شاید اگر من را می‌دیدند درجه فحش‌ها پایین‌تر می‌آمد! البته شاید! نمی‌دانم! #بگذریم...

4. آخر زنگ ورزش همه بچه‌ها را جمع کردم و سرکلاس رفتیم، کیف ها را برداشتیم، چند کلمه صحبت کردم و با وعده بازی و جایزه آن‌ها را راهی نمازخانه کردم تا کمی به آن ها وضو و نماز یاد بدهم. به محض اینکه در نمازخانه را باز کردم بوی خوشی که حاصل عرق و جوراب بچه های قبلی بود از نماز خانه زد بیرون! اولین نفر خودم حالم بهم خورد! چون نزدیک زنگ هم بود تصمیم گرفتم آن ها را راهی سرویس‌ها و منزل‌هایشان کنم! شاید با این فضای نامناسب نمازخانه خاطره‌ی خوبی از اولین نماز زندگی‌اشان باقی نمی‌ماند! نمی‌دانم! بگذریم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۱۱
محسن ذوالفقاری

دیشب بعد از چندوقت سری به هیات الشهدا زدم. (هیات الشهدا، هیات نوجوانانی است که جمعی از رفقای مسجدیمون در کنار سایر برنامه هاشون در مسجد و پایگاه برگزار می کنند.) بچه‌ها خودشون نظم گرفتند و زیارت عاشورا را خواندند. بعد از آن، یکی از مربی‌ها در حد یک ربع نکات تشکیلاتی و برنامه های مشخص هر حلقه را بیان کردند. با ورود حاج اقا، شکل جلسه عوض شد. چند نفر از بین جمعیت بلند شدند و رحل‌ها و قرآن‌ها را گذاشتند و برای اینکه همه توی حلقه جا بشوند تقریبا کل فضای مسجد پر شد! حضرت استاد! حافظ کل قران و از قاری‌های بین‌المللی بودند. رابطه بین استاد شاگردی به خوبی شکل گرفته بود. بعضی‌ها صفحه می‌گفتند، حضرت استاد دوبله! می‌کردند و حافظ‌های جلسه ادامه آیه را تلاوت می‌کردند! بعد اتمام تلاوت، فرد مورد نظر بعد از صلوات با حلالت به مولا! تشویق می‌شد. مسئول صوت نیز حواسش بود که هنگام تلاوت اکو سیستم هماهنگ باشد! از داخل آشپزخانه مسجد، مسئول تدارکات، با چایی و آب جوش، حضرت استاد را پذیرایی می‌کند و کارت 1000 امتیازی را می‌زند بر بدن مثل کرگردن! (اینچنین اصطلاحات بر جذابیت جلسه افزوده بود!) برنامه مناجات‌خوانی و روضه‌ای کوتاه برقرار بود و جلسه با دم پایانی زیر و پذیرایی کوچکی به سرانجام رسید.

هستیم با ولایت ما جان نثار عاشق

آماده نبردیم با دشمن و منافق

تیغ برنده ی ماست گلبانگ حیدر ما

خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست

پ ن: مربی‌ها ناظران و مستمعین جلسه بودند و نقش اصلی را متربی‌ها داشتند.

پ ن: به نوجوانان بها بدهیم و به آن‌ها اعتماد کنیم. بزرگترها و هیات امنا هم اجازه بدهند نوجوانان در فضای مسجد رشد کنند تا فردای قیامت بتوانند پاسخگو باشند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۵۴
محسن ذوالفقاری

یکی از دانش‌آموزان که از لحاظ وضعیت اجتماعی و اقتصادی جایگاه مناسبی داشت با من ارتباط خوبی برقرار کرده بود چرا که فقط من بودم که جلوی حرف‌هایش گارد نمی‌گرفتم و سریع عکس‌العمل نشان نمی دادم! حرف‌هایی میزد که آدم گاهی نمی‌توانست باور کند!بماند...

یک روز بعد از زنگ آخر غیبش زد و بعد از چند دقیقه پیداش شد. تعجب کردم! چهره مضطرب و شادی داشت! بدون اینکه سوالی کنم خودش گفت:
- رفتم فیلم بگیرم!
- از کی؟
- هیچی! یک نفر هست برامون فیلم میاره!
- چند؟ 500 تومن!
دیگه سوالی نپرسیدم! خداحافظی کردم و به سمت دانشگاه حرکت کردم!
فیلم،500 تومان!؟ دی وی خام 700 تومنه! چ جوری 500 میفروشه! اصلا طرف کی هست که برای بچه های دبستانی فیلم میاره! اصلا چه نوع فیلم هایی برای بچه مدرسه‌ای میاره؟ و به صورت مخفی هم می‌فروشه!؟
این سوالاتی بود چند روز ذهنم را درگیر کرده بود!
تصمیم گرفتم جلسه بعدی که رفتم مدرسه اعتماد دانش آموز رو بیشتر به خودم جلب کنم!
جلسه بعد، قبل از اینکه بره فیلم بگیره اومد بهم خبر داد تا صبر کنم برگرده!
- گفتم کجا هست طرف؟
- گفت همین پارک روبه رو کفش واکس میزنه!
- گفتم: خب واستا باهم بریم، منم یک سریال میخوام در به در دنبالشم! پیداش نمی کنم! شاید این بنده خدا داشته باشه!
به من من افتاد، نمیدونست چیزی بگه! آخر کار گفت: نمیتونم ببرمتون! چون... هیچی! فقط پشت سرم بیایید فقط برا اینکه باهش آشنا بشید! بعدا خودتون برید پیشش!
پشت سرش حرکت کردم ولی.. .

 

به دلایلی امکان انتشار مابقی داستان را ندارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۴۷
محسن ذوالفقاری

بازی "جرات یا حقیقت" که همه مسئولین مدرسه از دست آن عاصی شده بودند با روشی متفاوت و با سوالات از پیش تعیین شده در اردو اجرایی کردم که در نهایت دانش آموزان با شور و خوشحالی مستانه و به دور از همه افعال و حرف های دون شان به سرانجام رسید.

در این حین حقیقتی از زبان یکی از دانش آموزان جالب و قابل تامل است. سوال: اگر به جای خدا بودی و میتونستی یک چیز رو از زمین حذف کنی آن چی بود؟جواب: مدرسه☺

یاییم به جای فرار از مسئله، به حل مسئله بپردازیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۴۰
محسن ذوالفقاری

در مورد اهمیت آثار شهید مطهری مطلب زیاد گفته شده است که در این میان به نگاه بنیانگذار انقلاب، امام خمینی (ره) اشاره می‌کنیم که می‌فرمایند: «آثار استاد مطهری بی استثناء آموزنده و روان بخش است»


مقام معظم رهبری نیز در مورد خود آثار استاد شهید و طرح‌هایی که با محوریت این آثار برگزار شده چنین می‌فرمایند: «آثار شهید مطهری مبنای فکری نظام جمهوری اسلامی ایران است.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۳ ، ۰۱:۲۴