بچه محله امام رضا (علیه السلام)

بچه محله امام رضا (علیه السلام)
محسن ذوالفقاری
بچه محله امام رضا (علیه‌السلام)
طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با موضوع «شخصیت‌نوشت» ثبت شده است

عنایت آزغ مثال و مصداقی خوبی شد برای شجاعت، غیرت و عزت و شرافت. که الحق و الانصاف لایق نشان خدمت است این جوان برومند خطه خوزستان. کسی که هنگام سانحه با موبایلش فیلم نگرفت ولی فیلم قهرمانیش نه‌تنها در قاب تلویزیون و موبایل‌ها، بلکه در دل‌ها هم رفت! کسی که پناه نداشت ولی پناهِ در آتش مانده‌ها شد. کسی از فرط فقر دزدی نکرد ولی هنگام کمک بساطش رو دزدیدند! او تهرانی نیست ولی به وسعت یک تهران یک ایران، غیرت و انسانیت در دلش ریشه دارد و همین همیّتش بود که تاب او را در وقت خطرِ هم‌وطنانش بی‌تاب کرد و ابراهیم‌وار به دل آتش زد و ١١زخم برداشت و جانِ ١١نفر را نجات داد! دمت گرم دست فروشِ اسپایدرمن ایرانی! خداقوت نقره فروشِ قلب طلا! عنایت جان ان‌شاءالله عنایت خاص صاحب‌الزمان(عج) نصیبت بشود و در مسیر خدمت شهید بشوی و ما را هم شفاعت کنی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۰ ، ۲۱:۴۷
محسن ذوالفقاری

قبل از ورود به دنیای مجازی برای خودم قرار مدارهایی گذاشتم و باید و نبایدهایی. یکی از قرارها این بود که باید از مردان و زنان بزرگ بنویسم و بخشی از آلبوم مجازستانم را با تصاویر آنان مزین کنم. هر موقع هم سوژه‌ای از این دست می‌یابم بعد از چندین ساعت مطالعه و تحقیق دست به قلم می‌شوم تا یادداشتی جامع و کامل و در خورِ شأن بنویسم که همیشه هم در این هنگام ترس همه وجودم را می‌گیرد که نکند عظمت کارِ آنان در کلمات و واژگانم محصور شود و از پسِ این مهم خوب برنیایم. این بار موردِ موردنظرم را در صفحه اینستاگرام یکی از روزنامه‌نگاران مطرح کشوری کشف کردم. سه قهرمان متفاوت. به وجد آمدم ولی هرچه کپشن را بالا و پایین کردم اسمی از آن‌ها ندیدم! کامنت‌ها را هم زیر و رو کردم ولی چیزی دست گیرم نشد! علامه گوگل هم کاری نتوانست برایم بکند! ناامید شدم و پکر! با خودم گفتم چند روزی صبر کنم تا خبرگزاری صداوسیمایی چیزی از اسم آن‌ها رونمایی کند ولی خبری نشد که نشد!

اما داستان این سه نوجوان همانند داستان پترس آن پسرک هلندی است ولی با این تفاوت که یکی عین واقعیت است و یکی دروغی توخالی! یکی اصل ایران است و یکی جنس تقلبی خارجی! یکی هیچ نام و نشانی ندارد یکی اسم و نامی ساختگی دارد! یکی در صداوسیما برای مردمان‌مان غریب است یکی در کتاب‌های درسی برای دانش‌آموزانِ چند نسلمان قریب!

این سه بزرگ مردِ کوچک وقتی آتش‌سوزی بادام‌ها و مراتع اطراف روستای «کوه برد» دهدشت شروع شد، پیراهن‌های خود را درآوردند، خیس کردند و به دل آتش زدند و پیش از رسیدن نیروهای امدادی و کمکی جلوی پیش‌روی آتش به مراتع و جنگل‌ها را گرفتند. خداقوت به این پهلوانانی که‌ سیکس پک ندارند ولی شجاعت و جرأتی دارند مردانه!

پ ن: دمِ عکاس این عکس گرم که حداقل این قاب را به یادگار گذاشت تا تاریخ این نوجوانان دهه هشتادی را فراموش نکند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۰ ، ۲۱:۴۲
محسن ذوالفقاری

هفته‌ای یکی دوبار بچه‌های رده، بولوار دوم و پنج‌تن قرار فوتبال داشتند. شب‌ها با خواهش و التماس از پدر و مادرم اجازه می‌گرفتم تا خانه مادربزرگم بخوابم تا صبح بتوانم در آن جمع حرفه‌ای حضور داشته باشم. نماز صبح را که می‌خواندیم هنوز هوا گرگ و میش بود که به همراه دایی کوچکم توپ پلاستیکی سه‌لایه را از تو انباری برمی‌داشتیم، سوار موتور می‌شدیم و به فنسِ پارک پنج‌تن می‌رفتیم. یکی از بچه محل‌ها به نام «ممد ترک» را هم سر راهمان برمی‌داشتیم. با اینکه همه در فوتبال برای خودشان یلی بودند ولی بازی بدون «ممد ترک» را بازی نمی‌دانستند. این را از آه و حسرت‌ها و حرف و حدیث‌هایشان در روزهایی که او نبود فهمیده بودم. استاد دربیل و حرکات نمایشی بود. مهارتی عجیب در گل زدن در دروازه کوچک داشت. دروازه بزرگ هم که بازی می‌کردیم از شوت‌های سرکش و ضربه‌های قیچی برگردانش کیف می‌کردیم و گاهاً حرص می‌خوردیم! همیشه هم بعد از هر بازی حتما یک جایی از دست و پایش زخمی زیلی بود. آن زمان در همان حال و هوای بچگی‌ام و در رویاهای افسانه‌ای‌ام او را در لباس تیم ملی ایران می‌دیدم و سرکوک بودم که پیش بقیه کلاس خواهم گذاشت که: «این ممد ترک رو که می‌بینید الان برای خودش کسی شده یک زمانی ما براش کسی بودیم! با موتور می‌رفتیم دنبالش می‌آوردیمش با ما فوتبال بازی کنه! دست پاش زیر تکر‌های ما زخم برداشته که الان دست و پا پیدا کرده!» اما نشد که نشد. او الان سنی ازش گذشته و با هنر دست‌هایش در کارهای فنی روزگار می‌گذارند. الان حسرت می‌خورم که کاش یک روز از آن روزها گوشی کا٨١٠ دایی بزرگم را تَک می‌زدم و چند ثانیه از او به یادگار فیلم می‌گرفتم. . این داستان را نگفتم که «ممد ترک» را با «آرات حسینی» مقایسه کنم. نگفتم که فوتبال آپارتمانی اینستاگرامی «آرات» را با فوتبال زمین خاکی آسفالتی «ممد ترک» به نقد بکشانم. نگفتم که آینده آرات حسینی را پیش‌گویی کنم. نگفتم تا پدیده ستاره‌سازی به سبک آرات را به چالش بکشانم. حتی دوست ندارم از پدر او صحبت کنم که آیا او کودک‌آزار است و آرات را ربات دست خودش کرده یا نه؟

این داستان را گفتم تا بگویم همان‌طور که دوست داشتم «ممد ترکِ» بچه‌ی پایین شهرِ مشهد را در تیم ملی کشورم ببینم به همان اندازه دوست دارم«آرات حسینیِ» مشهور ۶ساله‌ای که همه باشگاه‌های مطرح جهان دنبالش هستند و مسی زیر پستش کامنت می‌ذارد: «کلاس بالایی در حرکاتت می‌بینم» را هم در لباس تیم ملی ایران ببینم و همانند پدرش ثانیه‌شماری می‌کنم در دومین حضورش در جام جهانی، جام را از آن ایران کند و بالای سرش ببرد. اما همان‌قدر که برای دیدن آن لحظات شوق و ذوق دارم همان اندازه دوست دارم در طول رسیدن به این اهداف، آرات و خانواده‌اش با آرامش و بدون شتابزدگی و حاشیه قدم بردارند.
دوست دارم آرات این قدر زود وارد بازی بزرگان نشود و آینده بزرگ خود را با بازی‌های به‌ظاهر بزرگانه خراب نکند!
دوست دارم آرات در دنیای بچگی‌اش هم فوتبال بازی کند هم بازی‌های بچگانه‌اش را داشته باشد!
دوست دارم اگر ضربه‌ای به توپ می‌زند همه‌اش برای عشق خودش باشد نه تعداد لایک اینستاگرامش!
دوست دارم استعدادش کالایی و ابزاری نشود!
دوست دارم فرصتی برای او باشد تا هر موقع توانایی‌اش را پیدا کرد خودش این مسیر را انتخاب کند و اگر هم خواست تغییر مسیر بدهد قدرت و جرئت و غیرت آن را داشته باشد!
دوست دارم برد باخت را با هم تجربه کند!
دوست دارم مثل ریچارد ساندراک نشود و از فوتبال و مهم‌تر از فوتبال از پدرش فاصله نگیرد!
دوست دارم همان طور که باشگاه لیورپول به هر دلیلی اجازه نمی‌دهد عکس و فیلم از آرات بیرون بیاید پدرش هم همین سیاست را پیش بگیرد و او را از صفحات اینستاگرام و جلوی چشم‌ها و دیده‌ها پاک کند!
دوست دارم سال‌ها دور از رسانه و حواشی‌اش باشد و خودآگاهانه و خداباورانه در مسیر استعدادش تلاش کند!
دوست دارم آرات را به یکباره در لباس تیم ملی ایران ببینمش و ذوق‌زده بشوم!
پ ن: ریچارد ساندراک در کودکی تحت نظارت پدرش تمرین‌های سخت بدنسازی انجام می‌داد. مدت‌ها مورد توجه رسانه‌ها بود و به او لقب هرکول کوچک یا آرنولد کوچک داده بودند. بعدها اما در دوران بزرگسالی از دنیای ورزش فاصله گرفت و حال با پدرش روابط تیره و تاری دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۰ ، ۲۱:۳۸
محسن ذوالفقاری

شاید باورش براتون سخت باشه ولی هیئت یکی از معیارهای انتخاب شهر دانشگاهم بود! شهرهای ایده‌آلم در این زمینه هم تهران و مشهد بود! به صورت ناباورانه در تهران قبول شدم! از همون روزهای اول هیئتی‌های دانشگاه همدیگر رو پیدا کردیم! طبق یک برنامه‌ریزی نامنظم چند روز از هفته‌مان مختص هئیت قرار دادیم. از جلسات خانگی کوچک محلی بگیرید تا جلسات بزرگِ اسم و رسم‌دارِ معروف! مشاور ما شهرستانی‌هایِ تازه‌وارد، بروبچ خوبِ تهرانی بودند که پامون را به جلسات حاج‌آقا جاودان، حاج ماشاءالله عابدی، حاج قربون، حاجی سازگار، حاج علی انسانی و دیگر افراد باز کردند. اما در میان همه این جلسات غالباً شب‌های ولادت و شهادت (مخصوصاً ولادت) پای ثابت هیئت رأیه‌العباس بودیم. هیئتی که به اخلاص و اخلاق خوب خادمینش، به قشرهای گوناگون و نظم فوق‌العاده مستعمینش، به درجه‌یک بودنِ سخنران‌هایش و به ابتکار و خلاقیت و خوش‌ذوق بودن مداح‌اش مشهور و معروفِ عام و خاص شده بود. همین بود که باید زودتر از هر جلسه‌ای دیگه خودمان را به چیذر می‌رساندیم تا جا گیرمان بیاید! به خاطر همین زود رفتن‌ها برای هر کدام از این اوصافی که برای خادمین و مستعمین و واعظین و مداح برشمردم مثال‌ها و خاطرات و داستان‌ها دارم که مجال بیان همه‌ی آن‌ها نیست. صرفاً به صورت تیتروار از خلاقیت‌ها و اخلاقیات مداحش می‌گویم. مداحی که آخر کلام سخنران نمی‌آید! بیشتر اوقات از اول صحبت می‌نشیند و اگر در هنگام سخنرانی از مستعمین بی‌توجه‌ای ببیند به آن‌ها تذکر می‌دهد. به شاگردهایش میدان می‌دهد و خودش در وسط میدان، میون‌داری برایشان می‌کند. طوری برخورد می‌کند تا برای همه جا بیفتد که برای خود اهل بیت باید مایه گذاشت نه صدا و لحنِ مداحِ اهل‌بیت! در هیئت کتاب معرفی می‌کند و کتاب شهید آوینی را متن سینه‌زنی می‌کند! در نهایتِ سلیقه، مهارت، هنر و زیبایی، شعر و نوحه و سرود و مدیحه‌‌اش را هم با لهجه‌های مختلف شیرازی و لری می‌خواند هم با زبان‌های گوناگون عربی و انگلیسی. عزاداری سنتی را احیا ‌می‌کند. از دودمه‌خوانی‌ها و چهارپایه‌خوانی‌ها بگیر تا دعوت از پیرغلام‌هایی نظیر سلیم مؤذن‌زاده و حاج اصغر و حاج فیروز. به جانبازان ارج و قرب می‌گذارد و در بالای مجلس برایشان جا تعیین می‌کند. از شهادت و ولایت و انقلاب آن‌قدر هنرمندانه می‌خواند که هم حس غیرت و حماسه برای مخاطب می‌آفریند هم تو ذوق نمی‌زند. حاج محمود کریمی در این چند سالی که در تهران بودم خاطرات معنوی و مذهبی زیادی برایم رقم زده است و علاوه بر حظ‌هایی که پای روضه‌ها و مناجات‌هایش کردم درس‌های عملیِ اخلاق هم ازش آموختم.
با بیان این خاطره و ذکر اوصاف او نخواستم نتیجه‌گیری کنم که محال است کسی مثل او این قدر در کانون توجه باشد و لغزشی از او سر نزند! حتی نمی‌خواهم اشتباه او را با بعضی سلبریتی‌ها معلوم‌الحال و برخی مسئولین کلیدی مملکت مقایسه کنم چرا که اجحاف هست در حق او! حتی‌تر نمی‌خواهم بگویم قدرشناس باشیم و ظرفیت‌هایمان را نسوزانیم! فقط این را می‌خواهم به مسئولین مربوطه بگویم که: «العزه لله». حاج محمود را از قاب تلویزیون‌هایمان حذف کردید اما با آبرویی که از نوکری اهل بیت به‌دست آورده و ظهور و بروزش در اخلاق و رفتار و هنرش نمایان شده و در دل ما جا گرفته است می‌خواهید چه‌کار کنید؟!
پ ن: آیا برخوردهای صداوسیما در این اتفاقات برخواسته از جوها و موج‌ها و شوهای رسانه‌ای هست یا حاصل افکار و اعتقادات خاص بعضی افراد فرصت‌جویِ بهانه‌طلب؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۰ ، ۲۱:۲۹
محسن ذوالفقاری