بچه محله امام رضا (علیه السلام)

بچه محله امام رضا (علیه السلام)
محسن ذوالفقاری
بچه محله امام رضا (علیه‌السلام)
طبقه بندی موضوعی

۱۰ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

حسین جان! کی این‌قدر دلمان صحن و سرایت را می‌خواست! کی این همه مضطر اربعینت شده‌ایم! ما گداترین ابنای آدمیم به محبتت حسین جان! خودت شاهدی که به زهرآگینی همان تیر سه شعبه، شبهه و شایعه وارد می‌کنند برای جریحه‌دار کردن مجلس روضه ی تو! این امر مسبوق به سابقه است! ١۴٠٠سال است در تلاشند ما را سرگرم دنیا کنند تا دست از راه تو برداریم! ولی زهی خیال باطل! تو می‌شناسی ما را حسین جان! اشک و آه و قلب و قدم و زندگی و پدر و مادر و همه وجود و زندگی‌مان فدای توست! خطابم به همه شیاطین عالم است: امسال هم نتوانستید ما را از حسین جدا کنید! حالا هی تقلا کنید و خرج کنید و دست و پا بزنید! حرف آخر را اول بزنم: ما از خیمه حسین بیرون رفتنی نیستیم! چایی روضه ارباب زمین گیرمان کرده است! ما ملت امام حسینیم! ماسک که چیزی نیست دهانمان را هم بدوزند باز هم حسین حسین از زبانمان نمی‌افتد! بفهمید نافهم ها! ما حسینی بودن را از رهبرمان آموخته‌ایم! پس گوش به فرمانش هستیم! همان‌طور که حسینیه‌هایمان را تعطیل کردیم همان‌طور هم خیابان‌ها و ورزشگاه‌ها و پارک‌ها را با رعایت پروتکل‌های بهداشتی حسینیه کردیم! ما قدرت مدیریت هیئتی که سرشار از نظم و تدبیر و خلاقیت هست را به نمایش همگان گذاشتیم! ما شور و شعور و اسم و رسم حسینی را باهم داریم! ما خیمه حسین را محور وحدت همه آزادگان جهان می‌دانیم! «ما جاده چالوس را با گردنه حیران می‌سنجیم نه با سفینه النجات»! انگار محرم امسال سالِ آزمایش حسینی است! سال غربالگری! سال یارگیری! ولی حسین جان ما را با محبت خودت با اربعینت آزمایش نکن! ما را با همه ناخالصی‌ها و گناه‌ها و نافرمانی هایمان قبول کن و بخر و ببرمان آقا! ما را اربعین به کربلایت برسان آقا!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۰ ، ۲۲:۰۸
محسن ذوالفقاری

برادر کوچکم از طریق پسرخاله‌اش کتاب شاهرخ را از مقر کتاب امانت گرفته است. دو روزه تمامش می‌کند و ازم می‌خواهد از این به بعد برایش کتاب نخرم! علت را که می‌پرسم پاسخ می‌دهد: «کتاب وقتی امانت باشه باید سریع برگردونی برا همین مجبور میشی سریع بخونیش! ولی کتاب که برا خودت باشه هی میندازی پشتِ گوش! تازه از لحاظ اقتصادی به صرفه‌تر هم هس!» بهش گفتم: «پس میخوای کتاب «عمار حلب»ی که این قدر اصرار داشتی برات بخرمش؛ مهلت بذارم تا زودتر بخونیش؟» جواب داد: «نه! این یک دلیل دیگه داره! این کتاب مثل کتاب گردان قاطرچی‌ها میمونه! بعضی کتاب‌ها هستند که اگه تمومشون کنی پشیمون میشی. دوست داری کم‌کم بخونی تا تموم نشه. مثل چلوکبابه که یواش یواش می‌خوری تا مزه‌اش زیر زبونت بیشتر بمونه! شما تا حالا چنین حسی به کتاب‌هات داشتی؟!» از نوع نگاهش خوشم آمد و پاسخ شنید: «آره. کتاب‌های مثل شهربانو، غریب قریب، ملت عشق اینا چنین حسی داشتم ولی همون‌طور که تو خوردن ولع دارم تو خوندن هم حریصم! دوست دارم تندتند به کتاب‌ها حمله بکنم! تموم کنم و برم سراغ کتابِ بعدی! چشم‌هام گشنه‌اس! می‌فهمی؟!» تو چشم‌هایش خوندم که بهم گفت: «چه‌قدر وحشی‌ای تو!» ولی از شرم و خجالت بر زبان نیاورد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۰ ، ۲۱:۵۱
محسن ذوالفقاری

عنایت آزغ مثال و مصداقی خوبی شد برای شجاعت، غیرت و عزت و شرافت. که الحق و الانصاف لایق نشان خدمت است این جوان برومند خطه خوزستان. کسی که هنگام سانحه با موبایلش فیلم نگرفت ولی فیلم قهرمانیش نه‌تنها در قاب تلویزیون و موبایل‌ها، بلکه در دل‌ها هم رفت! کسی که پناه نداشت ولی پناهِ در آتش مانده‌ها شد. کسی از فرط فقر دزدی نکرد ولی هنگام کمک بساطش رو دزدیدند! او تهرانی نیست ولی به وسعت یک تهران یک ایران، غیرت و انسانیت در دلش ریشه دارد و همین همیّتش بود که تاب او را در وقت خطرِ هم‌وطنانش بی‌تاب کرد و ابراهیم‌وار به دل آتش زد و ١١زخم برداشت و جانِ ١١نفر را نجات داد! دمت گرم دست فروشِ اسپایدرمن ایرانی! خداقوت نقره فروشِ قلب طلا! عنایت جان ان‌شاءالله عنایت خاص صاحب‌الزمان(عج) نصیبت بشود و در مسیر خدمت شهید بشوی و ما را هم شفاعت کنی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۰ ، ۲۱:۴۷
محسن ذوالفقاری

قبل از ورود به دنیای مجازی برای خودم قرار مدارهایی گذاشتم و باید و نبایدهایی. یکی از قرارها این بود که باید از مردان و زنان بزرگ بنویسم و بخشی از آلبوم مجازستانم را با تصاویر آنان مزین کنم. هر موقع هم سوژه‌ای از این دست می‌یابم بعد از چندین ساعت مطالعه و تحقیق دست به قلم می‌شوم تا یادداشتی جامع و کامل و در خورِ شأن بنویسم که همیشه هم در این هنگام ترس همه وجودم را می‌گیرد که نکند عظمت کارِ آنان در کلمات و واژگانم محصور شود و از پسِ این مهم خوب برنیایم. این بار موردِ موردنظرم را در صفحه اینستاگرام یکی از روزنامه‌نگاران مطرح کشوری کشف کردم. سه قهرمان متفاوت. به وجد آمدم ولی هرچه کپشن را بالا و پایین کردم اسمی از آن‌ها ندیدم! کامنت‌ها را هم زیر و رو کردم ولی چیزی دست گیرم نشد! علامه گوگل هم کاری نتوانست برایم بکند! ناامید شدم و پکر! با خودم گفتم چند روزی صبر کنم تا خبرگزاری صداوسیمایی چیزی از اسم آن‌ها رونمایی کند ولی خبری نشد که نشد!

اما داستان این سه نوجوان همانند داستان پترس آن پسرک هلندی است ولی با این تفاوت که یکی عین واقعیت است و یکی دروغی توخالی! یکی اصل ایران است و یکی جنس تقلبی خارجی! یکی هیچ نام و نشانی ندارد یکی اسم و نامی ساختگی دارد! یکی در صداوسیما برای مردمان‌مان غریب است یکی در کتاب‌های درسی برای دانش‌آموزانِ چند نسلمان قریب!

این سه بزرگ مردِ کوچک وقتی آتش‌سوزی بادام‌ها و مراتع اطراف روستای «کوه برد» دهدشت شروع شد، پیراهن‌های خود را درآوردند، خیس کردند و به دل آتش زدند و پیش از رسیدن نیروهای امدادی و کمکی جلوی پیش‌روی آتش به مراتع و جنگل‌ها را گرفتند. خداقوت به این پهلوانانی که‌ سیکس پک ندارند ولی شجاعت و جرأتی دارند مردانه!

پ ن: دمِ عکاس این عکس گرم که حداقل این قاب را به یادگار گذاشت تا تاریخ این نوجوانان دهه هشتادی را فراموش نکند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۰ ، ۲۱:۴۲
محسن ذوالفقاری

هفته‌ای یکی دوبار بچه‌های رده، بولوار دوم و پنج‌تن قرار فوتبال داشتند. شب‌ها با خواهش و التماس از پدر و مادرم اجازه می‌گرفتم تا خانه مادربزرگم بخوابم تا صبح بتوانم در آن جمع حرفه‌ای حضور داشته باشم. نماز صبح را که می‌خواندیم هنوز هوا گرگ و میش بود که به همراه دایی کوچکم توپ پلاستیکی سه‌لایه را از تو انباری برمی‌داشتیم، سوار موتور می‌شدیم و به فنسِ پارک پنج‌تن می‌رفتیم. یکی از بچه محل‌ها به نام «ممد ترک» را هم سر راهمان برمی‌داشتیم. با اینکه همه در فوتبال برای خودشان یلی بودند ولی بازی بدون «ممد ترک» را بازی نمی‌دانستند. این را از آه و حسرت‌ها و حرف و حدیث‌هایشان در روزهایی که او نبود فهمیده بودم. استاد دربیل و حرکات نمایشی بود. مهارتی عجیب در گل زدن در دروازه کوچک داشت. دروازه بزرگ هم که بازی می‌کردیم از شوت‌های سرکش و ضربه‌های قیچی برگردانش کیف می‌کردیم و گاهاً حرص می‌خوردیم! همیشه هم بعد از هر بازی حتما یک جایی از دست و پایش زخمی زیلی بود. آن زمان در همان حال و هوای بچگی‌ام و در رویاهای افسانه‌ای‌ام او را در لباس تیم ملی ایران می‌دیدم و سرکوک بودم که پیش بقیه کلاس خواهم گذاشت که: «این ممد ترک رو که می‌بینید الان برای خودش کسی شده یک زمانی ما براش کسی بودیم! با موتور می‌رفتیم دنبالش می‌آوردیمش با ما فوتبال بازی کنه! دست پاش زیر تکر‌های ما زخم برداشته که الان دست و پا پیدا کرده!» اما نشد که نشد. او الان سنی ازش گذشته و با هنر دست‌هایش در کارهای فنی روزگار می‌گذارند. الان حسرت می‌خورم که کاش یک روز از آن روزها گوشی کا٨١٠ دایی بزرگم را تَک می‌زدم و چند ثانیه از او به یادگار فیلم می‌گرفتم. . این داستان را نگفتم که «ممد ترک» را با «آرات حسینی» مقایسه کنم. نگفتم که فوتبال آپارتمانی اینستاگرامی «آرات» را با فوتبال زمین خاکی آسفالتی «ممد ترک» به نقد بکشانم. نگفتم که آینده آرات حسینی را پیش‌گویی کنم. نگفتم تا پدیده ستاره‌سازی به سبک آرات را به چالش بکشانم. حتی دوست ندارم از پدر او صحبت کنم که آیا او کودک‌آزار است و آرات را ربات دست خودش کرده یا نه؟

این داستان را گفتم تا بگویم همان‌طور که دوست داشتم «ممد ترکِ» بچه‌ی پایین شهرِ مشهد را در تیم ملی کشورم ببینم به همان اندازه دوست دارم«آرات حسینیِ» مشهور ۶ساله‌ای که همه باشگاه‌های مطرح جهان دنبالش هستند و مسی زیر پستش کامنت می‌ذارد: «کلاس بالایی در حرکاتت می‌بینم» را هم در لباس تیم ملی ایران ببینم و همانند پدرش ثانیه‌شماری می‌کنم در دومین حضورش در جام جهانی، جام را از آن ایران کند و بالای سرش ببرد. اما همان‌قدر که برای دیدن آن لحظات شوق و ذوق دارم همان اندازه دوست دارم در طول رسیدن به این اهداف، آرات و خانواده‌اش با آرامش و بدون شتابزدگی و حاشیه قدم بردارند.
دوست دارم آرات این قدر زود وارد بازی بزرگان نشود و آینده بزرگ خود را با بازی‌های به‌ظاهر بزرگانه خراب نکند!
دوست دارم آرات در دنیای بچگی‌اش هم فوتبال بازی کند هم بازی‌های بچگانه‌اش را داشته باشد!
دوست دارم اگر ضربه‌ای به توپ می‌زند همه‌اش برای عشق خودش باشد نه تعداد لایک اینستاگرامش!
دوست دارم استعدادش کالایی و ابزاری نشود!
دوست دارم فرصتی برای او باشد تا هر موقع توانایی‌اش را پیدا کرد خودش این مسیر را انتخاب کند و اگر هم خواست تغییر مسیر بدهد قدرت و جرئت و غیرت آن را داشته باشد!
دوست دارم برد باخت را با هم تجربه کند!
دوست دارم مثل ریچارد ساندراک نشود و از فوتبال و مهم‌تر از فوتبال از پدرش فاصله نگیرد!
دوست دارم همان طور که باشگاه لیورپول به هر دلیلی اجازه نمی‌دهد عکس و فیلم از آرات بیرون بیاید پدرش هم همین سیاست را پیش بگیرد و او را از صفحات اینستاگرام و جلوی چشم‌ها و دیده‌ها پاک کند!
دوست دارم سال‌ها دور از رسانه و حواشی‌اش باشد و خودآگاهانه و خداباورانه در مسیر استعدادش تلاش کند!
دوست دارم آرات را به یکباره در لباس تیم ملی ایران ببینمش و ذوق‌زده بشوم!
پ ن: ریچارد ساندراک در کودکی تحت نظارت پدرش تمرین‌های سخت بدنسازی انجام می‌داد. مدت‌ها مورد توجه رسانه‌ها بود و به او لقب هرکول کوچک یا آرنولد کوچک داده بودند. بعدها اما در دوران بزرگسالی از دنیای ورزش فاصله گرفت و حال با پدرش روابط تیره و تاری دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۰ ، ۲۱:۳۸
محسن ذوالفقاری

شاید باورش براتون سخت باشه ولی هیئت یکی از معیارهای انتخاب شهر دانشگاهم بود! شهرهای ایده‌آلم در این زمینه هم تهران و مشهد بود! به صورت ناباورانه در تهران قبول شدم! از همون روزهای اول هیئتی‌های دانشگاه همدیگر رو پیدا کردیم! طبق یک برنامه‌ریزی نامنظم چند روز از هفته‌مان مختص هئیت قرار دادیم. از جلسات خانگی کوچک محلی بگیرید تا جلسات بزرگِ اسم و رسم‌دارِ معروف! مشاور ما شهرستانی‌هایِ تازه‌وارد، بروبچ خوبِ تهرانی بودند که پامون را به جلسات حاج‌آقا جاودان، حاج ماشاءالله عابدی، حاج قربون، حاجی سازگار، حاج علی انسانی و دیگر افراد باز کردند. اما در میان همه این جلسات غالباً شب‌های ولادت و شهادت (مخصوصاً ولادت) پای ثابت هیئت رأیه‌العباس بودیم. هیئتی که به اخلاص و اخلاق خوب خادمینش، به قشرهای گوناگون و نظم فوق‌العاده مستعمینش، به درجه‌یک بودنِ سخنران‌هایش و به ابتکار و خلاقیت و خوش‌ذوق بودن مداح‌اش مشهور و معروفِ عام و خاص شده بود. همین بود که باید زودتر از هر جلسه‌ای دیگه خودمان را به چیذر می‌رساندیم تا جا گیرمان بیاید! به خاطر همین زود رفتن‌ها برای هر کدام از این اوصافی که برای خادمین و مستعمین و واعظین و مداح برشمردم مثال‌ها و خاطرات و داستان‌ها دارم که مجال بیان همه‌ی آن‌ها نیست. صرفاً به صورت تیتروار از خلاقیت‌ها و اخلاقیات مداحش می‌گویم. مداحی که آخر کلام سخنران نمی‌آید! بیشتر اوقات از اول صحبت می‌نشیند و اگر در هنگام سخنرانی از مستعمین بی‌توجه‌ای ببیند به آن‌ها تذکر می‌دهد. به شاگردهایش میدان می‌دهد و خودش در وسط میدان، میون‌داری برایشان می‌کند. طوری برخورد می‌کند تا برای همه جا بیفتد که برای خود اهل بیت باید مایه گذاشت نه صدا و لحنِ مداحِ اهل‌بیت! در هیئت کتاب معرفی می‌کند و کتاب شهید آوینی را متن سینه‌زنی می‌کند! در نهایتِ سلیقه، مهارت، هنر و زیبایی، شعر و نوحه و سرود و مدیحه‌‌اش را هم با لهجه‌های مختلف شیرازی و لری می‌خواند هم با زبان‌های گوناگون عربی و انگلیسی. عزاداری سنتی را احیا ‌می‌کند. از دودمه‌خوانی‌ها و چهارپایه‌خوانی‌ها بگیر تا دعوت از پیرغلام‌هایی نظیر سلیم مؤذن‌زاده و حاج اصغر و حاج فیروز. به جانبازان ارج و قرب می‌گذارد و در بالای مجلس برایشان جا تعیین می‌کند. از شهادت و ولایت و انقلاب آن‌قدر هنرمندانه می‌خواند که هم حس غیرت و حماسه برای مخاطب می‌آفریند هم تو ذوق نمی‌زند. حاج محمود کریمی در این چند سالی که در تهران بودم خاطرات معنوی و مذهبی زیادی برایم رقم زده است و علاوه بر حظ‌هایی که پای روضه‌ها و مناجات‌هایش کردم درس‌های عملیِ اخلاق هم ازش آموختم.
با بیان این خاطره و ذکر اوصاف او نخواستم نتیجه‌گیری کنم که محال است کسی مثل او این قدر در کانون توجه باشد و لغزشی از او سر نزند! حتی نمی‌خواهم اشتباه او را با بعضی سلبریتی‌ها معلوم‌الحال و برخی مسئولین کلیدی مملکت مقایسه کنم چرا که اجحاف هست در حق او! حتی‌تر نمی‌خواهم بگویم قدرشناس باشیم و ظرفیت‌هایمان را نسوزانیم! فقط این را می‌خواهم به مسئولین مربوطه بگویم که: «العزه لله». حاج محمود را از قاب تلویزیون‌هایمان حذف کردید اما با آبرویی که از نوکری اهل بیت به‌دست آورده و ظهور و بروزش در اخلاق و رفتار و هنرش نمایان شده و در دل ما جا گرفته است می‌خواهید چه‌کار کنید؟!
پ ن: آیا برخوردهای صداوسیما در این اتفاقات برخواسته از جوها و موج‌ها و شوهای رسانه‌ای هست یا حاصل افکار و اعتقادات خاص بعضی افراد فرصت‌جویِ بهانه‌طلب؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۰ ، ۲۱:۲۹
محسن ذوالفقاری

چالش لبخند در فضای مجازی ، لابد هزار جور واکنش مثبت و منفی را به دنبال داشت اما برای من و خیلی ها ، بهانه‌ای شد تا این بار با دقت در چهره‌های خندان و بشاش شهدا سیر و سیاحت کنم و بیشتر بیندیشم. بعدش هم یادم بیاید که انگار آیه: «فرحین بما آتاهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لهم یلحقوا بهم من خلفهم اَلّا خوف علیهم و لاهم یحزنون» استنادی قرآنی برای همین چالش لبخند است. به ترجمه آیه دقت کنید: «آنان به خاطر آنچه خداوند از فضلش به آنها داده، شادمانند و به کسانى که به دنبال ایشانند، ولى هنوز به آنها ملحق نشده‌اند، مژده می‌دهند که نه ترسى بر آنها است و نه غمى خواهند داشت». خلاصه شاید برای اولین بار یک کمپین مجازی سبب شد بعد دقت در آیات قرآن و خواندن تفسیرش این طور نتیجه بگیرم که: ١- شادى شهدا به خاطرالطاف الهى است، نه عملکرد خودشان.

٢- شهدا از همرزمان خود دل نمى‌کنند و آینده خوب را به آنها بشارت می‌دهند.

٣- کامیابى شهدا، همیشگى است و هرگز غم از دست دادن نعمتى را ندارند.

در ضمن یاد صحبت های رهبر انقلاب در جمع خانواده شهدا افتادم که : «... قضیّه این‌جوری است؛ این کلام خدا است، مژده‌ی خدا است که می‌گوید این‌ها زنده‌اند، پیش خدایند، مورد لطف الهی‌اند، مورد رزق الهی‌اند، خرسندند، خوشحالند؛ به من و شما هم پیغام می‌دهند و می‌گویند که بدانید اگر از این راه بیایید، در این سرمنزل نه غم هست، نه نگرانی؛ نه ترس هست، و نه حزن...راه این است. راه را درست رفتند، صحیح رفتند، درست حرکت کردند».

پ ن١: شهدا زنده‌اند و همان‌طور که خودشان شادمانند، ترس و غم و دلهره و دلسردی را از کسانی که دنباله‌رو آن‌ها هستند می‌گیرند. لذا هرچه‌قدر جامعه‌ای به یاد شهدایش باشد، شادمانی اش بیشتر است و نگرانی و اضطراب و دلهره اش کمتر.

پ ن٢: راستی ... زنده نگه داشتن یاد شهدا فقط به گریه و زاری و عزاداری است؟ گفتن از لبخندها و شادمانی ابدی آنها، تلاش برای نشاط جامعه نیست؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۰ ، ۲۳:۱۴
محسن ذوالفقاری

جنگ، جنگ است!

آنچه مهم است فرق بین صف اولی‌ها[١] و خط مقدمی‌هاست!

صف اولی‌ها تکلیفشان مشخص است البته که خط مقدمی‌ها مشخص‌تر!

خط‌مقدمی جور ما خانه‌نشین‌ها و دعاگوها را می‌کشد!

از دنیا و بازی‌هایش سر باز می‌کند و سرباز مردم می‌شود!

با بال‌های بندگی و نوکری پرواز می‌کند!

حرفش از جنس عمل است و تیپش از جنس عملگی نه روشنفکری[٢]

هم از مردم و عشقش دم می‌زند هم در میدان مرهم دردهایشان می‌شود!

همین است که نتیجه این سربازی و بندگی و نوکری و عملگی و عشق و همدردی و همدلی و همراهی‌اش خاری می‌شود در چشمان دشمنان!

ای خط مقدمی‌های ساندیس خورِ همیشه در صحنه! شهید شوید و بهشت گوارای وجودتان!

١. مراجعه کنید به شعر میثم مطیعی در عید فطر ٩٧ «ای نشسته صف اول...» .

٢. جامعه انقلابی و پیروز ما همین‌طور که به بحث‌های ایدئولوژیک و به حرف زدن‌های که خود عمل باشد (یعنی روشنگری؛ روشنگری دیگر حرف زدن نیست، روشنگری یک نوع عمل و هدایت است) نیاز دارد، به عمل نیز احتیاج دارد. بنابراین، از حرف‌های تکراری و از بحث‌های زائد خودداری کنید. آن مقدار حرف بزنید که برای روشن کردن دیگران یا روشن شدن خودتان لازم است، نه بیشتر. و در پی هر روشن شدنی حتماً عملی باید. عده‌ای هستند که می‌خواهند روشن بشوند فقط برای اینکه روشن بشوند. این‌ها چه از آب درمی‌آیند؟ روشنفکر. #روشنفکر درست به همین آدم‌ها می‌گویند. یعنی کسانی که تا حرف زدن هست خیلی می‌درخشند، ولی پای عمل کردن خیلی می‌لنگند. ما هیچ‌وقت نمی‌خواهیم شما خواهرها و برادرها از این تیپ باشید. (نقش آزادی در تربیت کودکان، #شهید_بهشتی، ص١۵٠و١۵١)

پ ن: قصه پرغصه خط مقدمی‌ها(اعم از رزمندگان دفاع مقدس، مدافعان حرم، پرستاران، پزشکان، جهادگران، بسیجی‌ها و...) وصف بلندی دارد که سال‌هاست در سینه‌ها مانده است و در این چند خط نمی‌گنجد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۰ ، ۲۳:۰۲
محسن ذوالفقاری

- در فضای مجازی میخوام مؤثر باشم. باید چکار کنم؟

+ تخصصی کار کن!

- یعنی چی؟

+یعنی در مورد چیزی که بلدی حرف بزن. در مورد همون موضوعی که چندین و چندساله داری در موردش پژوهش میکنی و بلد کار شدی.

- ولی اونا ادبیاتش علمیه و به درد مجازی نمیخوره!

+ خب از قدرت علم و قلمت استفاده کن و به زبون ساده تبدیلش کن!

- بازم فکر نکنم کسی بخونه! در مجازی هرروزش با روز دیگه‌اش فرق میکنه!

+ منظورت موج‌هایی هس که شکل می‌گیره! موضوعاتیه که ترند میشه و همه سعی می‌کنند در موردش نظر بدن!

- دقیقاً!

+ اون که بعضا هر ساعت هس!

- دیگه بدتر!

+ اگه متخصص و متخلق باشی موج سوارِ خوبی در فجازی میشی! ولی اگه نباشی غرق میشی!

- یعنی در مورد هر اتفاقی که میفته نباید اظهار نظر کنم؟ 

+ اگه ربطی به حوزه تخصصیت نداره براچی باید نظر بدی؟

- تا دیده بشم! بعضی‌ها هستند ایده‌ها و نظرهای خوبی دارن خیلی هم مخاطب جذب کردن! خیلی هم تأثیرگذارن!

+ یعنی هرکی در مورد هرچیزی نظر بده و بیشتر مخاطب داشته باشه مؤثرتره؟

- نمیدونم! تو چی میگی؟ 

+ منم نمیدونم! 

- سرکارمون گذاشتی! آدم باش دیگه! 

+ آدمم! جدی نمیدونم! ولی اینو میدونم اگه آدم تکلیفش مشخص باشه و تو حوزه تخصصی خودش متخلق و متبحر باشه و بدونه کی و کجا در فجازی فعالیت کنه هم خودش رشد میکنه هم مخاطبینش! هم وقت خودش رو تلف نمیکنه هم وقت مخاطبینشو!

- یعنی میگی مؤثر بودن و فعالیت رسانه‌ای به معنی جر واجر کردن خودمون در فجازی نیست؟ 

+ نمیدونم! من دیگه نظرمو گفتم! برای اینکه خودمم بیشتر از این متهم به ورود به حوزه غیرتخصصی نشم برو از بروبچ سوادرسانه‌ای مثل آقایان حسین غفاری، سعید مدرسی و... بپرس.

پ ن: این گفت و گو دیشب حقیر با یکی از دوستان نزدیکم هست که تازگی میخواد در مجازی فعالیت خودش را شروع کند.

پ ن2: جهت تعادل در برخورد با صحبت صبح امروز رهبر معظم انقلاب که فرمودند: «قوت در فضای مجازی حیاتی است.» توجه شما را به بیان دیگر ایشان در این خصوص جلب می‌کنم: «فضای مجازی چیز خوبی است، فرصتی است اما کافی نیست. بعضی‌ها چسبیده‌اند به فضای مجازی –توییتر و مانند این‌ها- برای اینکه پیام‌هایشان را برسانند. این فایده ندارد. تخاطب واقعی لازم است، میزگرد لازم است، سخنرانی لازم است، نشریه لازم است، بحث‌های دو نفره و سه نفره لازم است، جلسات تحلیل لازم است، این‌جور با مخاطبینتان بنشینید و مانند این کارها.» (بیانات مقام معظم رهبری در دیدار جمعی از دانشجویان، 17/3/1396)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۰ ، ۲۲:۵۹
محسن ذوالفقاری

حقیقتاً نور ستارگان «وادی السلام»، تمامی ندارد! سرزمینی پر از قبر و صد البته سرشار از قدر! قدرهایی از جنس‌های مختلف، از پیامبرانی چون حضرت هود و صالح، از عارفانی همانند آیت‌الله قاضی، از مجاهدانی همچون ذوالفقاری. شهیدی که پیکرش در حرم ۴ امام معصوم چرخاندند و دست آخر در وادی السلام در سایه سرو ابوتراب به خاک سپرده شد! شهیدی که هم لوله‌کش و فلافل فروش بود هم طلبه و اهل معرفت! هم مرد رزم و جنگ بود و هم مرد بزم و شب‌های همراه با نماز شب! او هم «مدافع حرم امامان» بود و هم «پاسدار حریم امن و امان کشور». باید هم ایرانی و عراقی سر مزارش زیارت عاشورا بخوانند و فاتحه‌ای نثار روح پرفتحوش کنند!

پ ن١: هادی جان حداقل به بهونه تشابه فامیلی هادی‌ام باش!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۰ ، ۲۲:۴۷
محسن ذوالفقاری